گاهي ناخودآگاه به احساساتم میخندم و سرتاپای خودم رو در آینه با نگاهی از سر خودشیفتگی برانداز میکنم...خودم رو زیبا می بینم و شیفته زیبایی خودم میشم..نمیدونم..شاید دیوونه ام..
آره.. ولی تو توجه نکن ..چون من دیوونه ام...
اگه کاری کردم که از دست من در خلوت خودت بارها و بارها گريه كردي..و اگه به تو بد كردم ازت میخوام که هرگز منو نبخشی...چون من دیوونه ام...
هرگز به روي خودم نياوردم که تو مهربون و من نامهربون بودم ... براي بقیه آدما بهار و براي تو خزان بودم.. بدل نگیر عشقم چرا که من دیوونه ام....
اگه تو صبورانه از خودخواهي های من گله كردي ...اگر گاهگاهی خاطر نازکتر از گل تو رو با زخم زبونام آزرده کردم... منو ببخش نازنینم..چون من دیوونه ام....
اگه از لحن بيان من رنجيده خاطر شدی...و یا گاهی ازت توقعات بیجا داشتم..از من به دل نگیر ..چون من دیوونه ام..
با همه اینا منو ببخش عشق مهربونم...آخه دیوونه رو باید بخشید... خب دست خودش که نیست... میدونی که دیوونه...دیوونه اس.....
آخه کی میدونه به این دیوونه عاشق چه حسی دست میده وقتی می بینه عشقش جلوی چشماش داره بهش خیانت میکنه...و خیلی راحت میاد و میگه: ببخش...وقتی تمام امیدت اون باشه نفست به نفس اون بند باشه..و تو ببینی نفسش را با دیگری قسمت کرده...میشه همه اینارو ببینی و حس کنی اما دیوونه نشی..؟! به خدا این کارای توئه که منو دیوونه کرده...آره دیوونه ام...تو هم به رقیبم بگو توجه نکن، چون عشقم دیوونه شده...